اوای عزیزماوای عزیزم، تا این لحظه: 10 سال و 11 ماه و 14 روز سن داره

اوای خوش زندگی ما

دنده عقب+ اشتی با قطره ها

سلام خاله ریزه تا میزارمت زمین دراز کش قل میخوری و میخوای سینه خیز بری ولی موفق نشدی هنوزززززز که امیدوارم موفق بشی ولی به جای اینکه جلو بری میری عقب عقب دیشب داشتم تو اشپزخونه شام میپختم که دیدم صدای کاور مبل میاد اومدم دیدم بلهههههههه شما دنده عقب زدی رفتی زیر مبل رفتم دوربین اوردم ازت عکس گرفتم واست میزارم راستی چند روز بود چون اذیت میشدی و منم اذیت میکردی بهت قطره هات رو نمیدادم و میخواستم ببرمت دکتر واست قرص بگیرم ولییییییی بابا دوباره باهام حرف زد و قبول کرد که خودش با صبوری بهت بده و الان 3 روزه بهت میدیم اهن را بابا میده ولی به سختی و با یکم گریه میخوری مولتی ویتامین هم من میدم ولی اون را راحت تر میخوری پس همچنان تا 2 سالگی بهت میدی...
30 بهمن 1392

یه شب با سونیا دختر عموی مهربون

پریشب عمو فرهنگ زنگ زد به بابا گفت بعد از شام میاین دیدن ما دور هم باشیم و سونیا اوا را ببینه و هر چی بابا اصرار کرد واسه شام بیان قبول نکردن من و تو سونیا را وقتی 3 ماهه بودی و رفته بودیم اراک و خونشون اراک بود دیده بودیم و از اون وقت دیگه ندیده بودیم متاسفانه خیلییییییییی دلم براش تنگ شده بود چند بار میخواستیم بریم ببینیمش ولی نشد سونیا خیلیییییییی خوشگل و مهربونه و تو را خیلی دوست داره و اصلا بهت حسودی نمیکنه امیدوارم بزرگتر شدی بیشتر با هم باشید. و به نظر من خیلی خوب شد اومدن دویاره اصفهان زندگی کنن برای همیشه الان جند ماهی میشه که اومدن اصفهان. خلاصه که دیشب خونه را تمیز کردیم و رفتیم حمام و  بعد حمام 1 ساعتی خوابیدی و سر حال ش...
30 بهمن 1392

این چند روز

الان خیلییییی خسته هستم مامان  ولی دارم برات مینویسم و بعد برم بخوابم امروز عصر چون فروشنده نداشتیم بااااااااز مجبورررررررررر شدم ببرمت خونه مامان جان وبرم مغازه کمک بابا با با جان اومد دنبالمون و تو رفتی باهاشون خونشون و منم رفتم مغازه و ساعت 9.5 بود که زنگ زدن و تو گریهههههههه کردی بودی الهی بمیرم نه شیر داشتی که بخوری و خوابت هم میومده بهت غذا داده بودن ولی تو حساااااااااابی تلافی کرده بودی و نخوابیده بودییییییی الهی بمیرم برات من دیگه چه مادری هستم دوست ندارم گریه هات رو ببینم ولییییییی چه کنم ساعت 10 رسیدیم و سریع اوردمت داخل ماشین شیر خوردی و خوابیدی الهی دورت بگردم 1 ساعت تو خیابون گشتیم تا بخوابی و بد خواب نشی تا اومدیم خونه ...
28 بهمن 1392

چکاپ 8 ماهگی

دیروز رفتیم مطب دکتر بدیعی که وزنت شده بود 6900 و قدت هم 66 بود   و دور سرت هم 44 بود دکتر  تا تو را دید گفت که اوا دختر خیلی زرنگی هستش و زیادتر از سنش میفهمه گفت که تو خیلی باهوشی و اگه روت کار کنیم یه نابغه میشی الهی فدات بشم نابغه کوچولو و واست یه قطره اهن  جارحی دادو یه مولتی ویتامین و گفت میتونی همه مغزها را هم بخوری و وعده غذاییت باید بشه 4 الی 5 وعده .و واسه اینکه  اشتهای بیشترت  بشه هم بیبی جویس نوشت . امروز هم بابا جان حسین زحمت کشید ما را برد مرکز بهداشت که یکم دیر رسیدیم ولی خدا راشکر یکی دو نفر بودن و کار ما را انجام دادن وزنت این بار با وزنی که دکتر گرفت یکی بود .و روی نمودار خوذت هستی و خانوم مس...
26 بهمن 1392

اتلیه مامان فریده به مناسبت روز عشق

و این هم دو تا عشق های زندگی من ارش و اوا عاشق هر دوتاتون هستم این هم دو تا عشق هام با یه ناهار ولن تاینی ناهار پلو زعفرانی با جوجه درست کردم ولی چون بابا عجله داشت و باید میرفت مغازه اومد ناهار با ما باشه و بره و بیچاره خسته از سر کار اومده بود اول عکس گرفتیم بعد ناهار اوردم هدیه من به بابا این کارت عشقولانه بود ...
25 بهمن 1392

دخترمون 9 ماهه شد

سلام عشقم 9 ماهگیت مبارککککککک  9 ماهه  که با مایی و ما چه خوشبختیم از این که تو را داریم . الان اندازه اون9 ماهی که باردار بودم و توی شکمم بودی 9 ماهه که زمینی شدی و توی این دنیایی بزرگ شدی و شیطون و البته خیلییییییییی باهوش. دست دسی میکنی سق میزنی میخوای مثل من بشکن بزنی با اون انگشتهای کوچولوت. بهت میگم فین کن فین میکنی یه المه حرف میزنی که من نمیفهمم چی میگییی د د میگی اد میگی با یه المه حرف دیگه تا میگم بابا ارش کو بر میگردی نگاش میکنی میری سمت در منتظر بابا با روروعک میشینی الهی فدات بشم. به من میگی م م می می بیشتر تو گریه هات من را صدا میکنی م م دردت تو جونم  فرق دعوا و اخم و خنده را میفهمی بهت میگم هیس ساکت م...
25 بهمن 1392

تبریک ولن تاین

عشق کوچولوی من و ارش  اولین روز عشق و ولن تاین را بهت بتریک میگم عزیز دلم عشققققق  تو یه کلمه یعنی اوااااااااااا و بوسسسسسسس به عشق  کوچولو و همیشگی زندگیمون دخترم ...
25 بهمن 1392

اولین یلدا با اوا جونم

سلام گلم امسال یلدا رفتیم اراک و بهمون خوش گذشت چون تو با ما  بودی. پارسال تو توی دلم بودی و من باردار بودم و ما مهمون بودیم خونه دایی مهدی یادش به خیر هی وووووووول میزدی تو دلم و امسال کنار دلم بودی خوشگل مامان. واست یه لباس هندونه ای راحتی خریدیم و  برای خودم هم یه لباس  قرمز و سبز ست با  لباس تو تو جور کردم  و شب  یلدا 30 اذر ساعت 10 رسیدیم و خاله پریسا که 2 روز زودتر رفته بود پیش عمه منتظر اومدن ما بودن .ازت عکس گرفتیم و بزن و برقص کردیم و مامان شهناز بهت هدیه اولین یلدا داد  دستش درد نکنه بساط قلیون و چای و خوردنی هم به راه بود خاله پریسا واسمون فال حافظ گرفت و مشت همه را رو کرد تو بعد ازشام خوابید...
24 بهمن 1392

یه روز خوب

سلام خوشگل مامان امروز اومدم بعد از اون پست قبلی که ناراحت بودم تو این پست فقط حرفهای خوووووب بزنم و جبران کنم چون زندگی بالا و پایین داره خوبی و بدی داره دیروز از صبح که ساعت 10 بیدار شدی و یه صبحانه حسابی البته مثل همیشه (با اهنگی از شهره که واست ظبط کردم)و خیلییی دوست داری این اهنگ را صد بار گوش دادی و دیدی و خوردی و بعد هم 3 تا زرده تخم بلدرچین خوردی که من کلی ذوق کردمممممممممم بعد هم نزدیک ظهر قطره مولتی ویتامین البته( با یه کم گریه) ولی اصلا بیرون نریختی و خوردی بعد هم روروعک سواری کردی و خیلی حالللللل کردی قربون اون چشمات رفته بودی پشت در میدونستی بابا از این در میاد بیرون الهی من فدای اون هوشت بشم بعد از ناهار خوردن ما از ساعت...
23 بهمن 1392

وقتی لج میکنی

ووووووووووی چی بگم از دستت  که خیلی شاکی هستم ازت حالا میگم دلیلش را بهت از وقتی سرما خوردی 2 روز نگذشت که خدا را شکر خوب شدی و از اونجایی که من تو این جور مواقع نمیبرمت دکتر و سعی میکنم با درمانهای خونگی خوبت کنم و خوب هم تا حالا جواب داده و زود خوب میشی ولی از روز مریضی فقط یه کاسه حریره بادوم خوردی و 6 تا قاشق ماهیچه و برنج اون هم به زور و با گریه من اصلا دوست ندارم به زور بهت غذا بدم وطاقت گریه هاتو اصلاااااااااا ندارم عزیز دلم ولی اخه مامانی ضعیف میشییییییییییی. خلاصه دو روز زیاد چیزی بهت ندادم و گذاشتم به پای مریضیت ولی الان 4 روزه که پدر منو در میاری تا بلکه غذا بخوری نمیدونم چی شد اخه یه دفعه تو خیلیییییییییی خوب غذا میخوردی ...
21 بهمن 1392